از غریو دیو توفانم هراس
وز خروش تندرم اندوه نیست،
مرگ مسکین را نمی گیرم به هیچ.

استوارم چون درختی پابه جای
پیچک بی خانمانی را بگوی
بی ثمر با دست و پای من مپیچ.

مادر غم نیست بی چیزی مرا:
عنبر است او، سال ها افروخته در مجمرم

نیست از بدگویی نامهربانانم غمی:
رفته مدت ها که من زین یاوه گویی ها کرم!



لیک از دریا چو مرغان پرکشند
روی پل ها، بام ها، مرداب ها ــ
پابرهنه می دوم دنبالشان.
وقت کان سوی افق پنهان شوند
بازمی گردم به کومه پا کشان،
حلقه می بندد به چشمان اشک من
گرچه در سختی به سان آهنم...

یا اگر در کنج تنهایی مرا
مرغک شب ناله یی بردارد از اقصای شب،
اندهی واهی مرا
می کشد در بر، چنان پیراهنم.



همچنان کز گردش انگشت ها بر پرده ها
وز طنین دل کش ناقوس
وز سکوت زنگ دار دشت ها
وز اذان ناشکیبای خروس
وز عبور مه ز روی بیشه ها
وز خروش زاغ ها
وز غروب برف پوش ــ
اشک می ریزد دلم...

گرچه بر غوغای توفان ها کرم
وز هجوم بادها باکیم نیست،
گرچه چون پولاد سرسختم به رزم
یا خود از پولاد شد ایمان من ــ
گر بخواند مرغی از اقصای شب
اشک رقت ریزد از چشمان من.

۱۳۲۸

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو